فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

قسمت اول

در گلستانه 


دشت های چه فراخ!

کوه های چه بلند 

در گلستانه چه بوی علفی می آمد!


اگر از دوخط ابتدای بگذریم خط سوم یک سوال بزرگ ایجاد می کند : گلستانه و بوی علف؟

چرا در گلستان و بوی علف ؟ قاعدتا باید بوی گل در فضا استشمام شود و چرا سهراب از علف نامرده ؟


من در این آبادی پی چیزی می گشتم:

پی خوابی شاید 

پی نوری ، ریگی ، لبخندی 


و دوباره مجهولات زیاد، در آبادی به دنبال چه بود ؟ بوی علف دماغ را پر کرده ، حیوانات همه سر مست از بوی علف؛ راستی بوی علف نشانه چیست ؟

به دنبال خواب ؟

چرا پس از خواب پی نور و پس از نور چرا ریگ و تناسب ریگ و لبخند چیست ؟


پشت تبریزی ها 

غفلت پاکی بود،که صدایم می زد.


غفلت پاک؟ چه کسی صدا می زند ؟


من فقط می تونم بگم که بوی علف با خواب ، لبخند،پشت تبریزی ها، غفلت پاک و در آخر آن صدا مجهولاتی است در شعر که سر نخه 



مقدمه

این قسمت نوشته هام رو خواهشنا نخونید

البته می دونم که کسی به اینجا سر نمی زنه که بخواد بخونه اما خب اگر کسی اتفاقی هم اومد نخونه بهتره.

این سری نوشته ها ارزش ادبی نداره و فقط انتشار احساسات درونیه 


از وقتی شروع کردم شعر های سهراب رو بخونم برام سوالاتی پیش اومد که در جواب دادن به اون ها درموندم

سوالاتی که شاید خود سهراب هم جواب درست درمون نداشته باشه به هر حال من این سوالات رو ازش دارم و شده سر پل صراط هم جلوش رو بگیرم ، خواهم گرفت .


خب اینم از مقدمه

باشه تا اصل مطلب رو بذارم