فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

دلنویس 3

+کاش نبودی روح الله!

-اره کاش نبودم.

+بیشتر از اونی که فکر می کنی ظلم کردی.

-بیشتر از اونی که فکر می کنم ظلم کردم!

+الان هم معلوم نیست به چی امید داری.

-اره معلوم نیست!

+تا کی می خوای حرفای منو تکرار کنی مرد؟

-تا کی ؟

+اون یه مرد می خواست، تو هم که همش منگی!

-اون یک مرد می خواست منم که ...

+چرا این بلا رو سرش آوردی چرا داغونش کردی؟

-خب می خواستمش، دوسش داشتم!

+اگر دوسش داشتی داغونش نمی کردی،ناراحتش نمی کردی!

-منم ناراحتم، همشکه اون نیست؛ چه شبا که تا صبح ....

+حرف نزن، عاشق شدی می خوای یه ذره هم ناراحتی نکشی؟

-من که خیلی ناراحتی کشیدم، تازه نگاه خانواده هم به من عوض شد!

+هر هر می خوای بری دریا بعدش خیس هم نشی؟

-من که مشکلی نداشتم فقط اون رو می خواستم!

+پس چرا بهش نرسیدی؟

-نمی دونم نمی دونم نمی دونم!

+انقدر نگو نمی دونم، مرد تلاش کن بهش برسی!

-چه تلاشی بکنم؟ به کدوم در بزنم خودم رو، چه کار کنم؟

+یعنی هیچ راهی نداری؟ هیچی؟

-نه راهی نیست جز خدا باید بخواد

+ازش خواستی؟

-هزاربار هزاربار

+تا کی می خوتی صبر کنی؟ تا کی ؟

-تا آخر عمرم تا آخر عمرم!

+اون یعنی می مونه؟

-نمی دونم!

+خیلی خود خواهی روح الله!

-می دونم

+می دونی و اینقدر پررویی؟

-اهوم

+تو عاشق نیستی ، فقط ادعا داری!

-عاشقم به خدا می خوامش!

+نیستی و گرنه اینقدر اذیتش نمی کردی!

-تقصیر من بود همش!

+همش تقصیر تو بود!

-اره

+کاش می مردی روح الله!

-کاش می می مردم!

+کاش اصلا نبوی!

-اره کاش اصلا نبودم!


دلنویس 2

آب پاکی!

وقتی آب پاکی را می ریزند یعنی دیگر تمام شد رفت. یعنی هیچ حرفی پس و پیش قبول نیست.

وقتی دیشب آب پاکی را روی دستانم ریختند من فقط نگاه کردم! فقط نگاه! کار دیگری از دستم بر نمی آمد!

وقتی از خستگی یادت برود اسمت چیست اما معشوقه ات جلوی چشمانت باشد یعنی اوضاعت خیلی خراب است.

حرف هایم دیشب همه اش بی نتیجه بود، به هر دری زدم نشد، تنها جوابی که می شنیدم نه بود!

به اینجا که رسید یعنی تمام ! یعنی هرچه رشته ای پنبه!

هیچ کس کاری نمی تواند بکند. کسی دلش با من نیست!

اما کسی را یافته ام!

خدا، تنها خدا می تواند همه چیز را درست کند.

شنیده ای مضطر را؟ دیشب مضطر شدم تنهای تنها ! من بودم و خدایم.

حال من ماندم و قول و قرارم با خدا.

که آیا مرا برساند به یار یا نه! این گوشه دنیا نشسته ام به امید فرج !


آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد      باز بادلشدگان ناز و عتابی دارد

دلنویس 1

اصلش را بخواهی در این دو روز که گفتی دیگر حرف نزنیم، یادم نبودی، دروغ که نمی گویم به تو!

روز اول از صبح ساعت 8 تا شب ساعت 8 بیرون بودم و وقتی به خانه رسیدم جنازه! روز دوم هم اینقدر خسته بودم که از خواب دیر بیدار شدم و اینقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم کی ظهر شده!

چه اهمیتی دارد!

اصلش این است که از همان روز اول نتوانستی از جلوی چشمم کنار بروی.

اصلش این است که همان شب اول از فرط خستگی قرارمان یادم نرفت.

اصلش این است که صبح روز دوم با این حال که مست خواب بودم اما تو در فکرم بودی!

اصلش این است که دیوانه و مجنون تو هستم.

اصلش این است که می خواهم دنیایت نباشد وقتی نیستی.

اصلش این است که که هر وقت پشت ماشینمان می نشینم آه از دلم بر می خیزد!

اصلش این است که متنفر شده ام از رانندگی.

اصلش این است که به پدرم گفته ام دیگر رانندگی نمی کنم.

اصلش این است که وقتی می نشینم کنار راننده توی ماشینمان دلم می گیرد.

اصلش این است که دارم جان می دهم.

این که تنم از فکر به تو نرسیدن می لرزد!

این که ....

ولش کن این حرف ها را . حالت که خوب است گلم؟