فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

دلنویس12

این دلتنگی عذاب آور است واقعا!

هی دستت به سمت گوشی می رود هی چک می کنی بعد کلنجار می روی با خودت که یک اس بدهی به عزیزت و پشیمان می شوی.

اینقدر این کار را تکرار می کنی که آخر خودت هم خسته شوی.

آخر قرار بود دیگر اس ندهم، خب درس دارد دلبرمن و با این اتفاقات دیگر چه دارم که بگویم!

اما نمی شود که نمی شود.

دلت تنگ شده برای یک اس از او.

دلت تنگ شده برای صدای زیبایش

دلت تنگ شده حتی برای یک بار دیدن او 

دلت تنگ شده برای نظر هایش در وبلاگت

دلت تنگ شده برایش،خیلی خیلی!

هی خودت را می گیری که کسی نفهمد رنجوری اما نمی شود گاهی دست خودت نیست که بغضت می ترکد جلوی جمع!

گاهی دست خودت نیست نمی توانی حتی یک لبخند تصنعی هم بزنی!

گاهی وقتا خیلی می زند به سرت.

بعد می روی کلاس نجوم صورت فلکی اختراع می کنی برای خودت

صورت عشقت را می سازی با ستاره ها که هر شب رصدش کنی!


اما نگهان با او چند کلمه حرف می زنی 

شهاب می بینی در آسمان

بعد دیگر هیچ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد