فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

دلنویس 8

وقتی بگوید که منتظر نوشته هایت هستم آن وقت است که دیگر هول می شوی در نوشتن،دست می لرزد که نکند خوشش نیاید!

وقتی می گوید منتظر نوشته هایت هستم خون می دود در رگ و پی ات.

وقتی امید پیدا می کنی به وصال و شادمان می شوی.

وقتی شادیت را دیگران هم به تو گوش زد می کنند.

اما

وقتی تمام شادی هایت یک هو خراب می شود، تمام آرزو هایت خراب می شود روی سرت.

وقتی آرزو ها داشته ای و الان شده یک نگاه از دور!

وقتی که آن لبخند زیبا را به خاطر می آوری و خود را لعنت می کنی !

وقتی کاری که منتظرش بودی جور می شود اصلا به دلت نمی نشیند.

وقتی یادت می آید آن آب پاکی را، اشک از چشمانت سرازیر می شود.

وقتی گنبد شمس الشموس را می بینی و یاد نجواهای رو به روی ضریح می افتی!

وقتی که به دنبال کور سوی از امید می گردی و و جز تاریکی چیزی نیست.

وقتی می خواهی از امید بگوی اما نمی شود.

وقتی با تمام وجود می خواهی او را اما نمی گذارند!

وقتی که در کار دنیا مانده ای و...

وقتی روی چمن نم دار دراز کشیده ای و نم از لباست رد می شود تا برسد به تنت و تنت مور مور می شود.

وقتی چشم هایت را روی هم گذاشته ای و صدای گنجشک ها از جا می پراندت!

وقتی دگیر از آن روح الله شاد خبری نیست.

وقتی آنقدر غم گینی که خودت هم خسته شدی!

وقتی هر لیوان آب تو را می برد جلوی دفتر مدیر گروه!!

وقتی دلت گرفته و یک شانه می خوای برای گریه کردن!

وقتی همه چیز تو را یاد او می اندازد. 

وقتی نمی دانی امید داشته باشی یا ....

وقتی در گوشت می خواند که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را!

وقتی یاد چله ات می افتی این شعر مولانا که : دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست / وز چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم!

وقتی و وعدنا موسی  می آید در ذهنت!

و قتی ...

هیچ 

راستی عیدت مبارک عزیز دلم!

نظرات 17 + ارسال نظر
hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ

اره باید کم کم اینوهم قطع کنیم
کی امید داشتی کی امید نداشتی؟
کی شاد بودی؟ کیا بهت گفتن امروز شنگولی؟

کاش برسه روزی که همه چیز رو زیاد کنیم!
بعضی وقتا امید دارم بعضی وقتا ناامیدم!
خانواده می گن!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

فکر نکنم برسه روح الله.....
باید یادبگیری فراموشم کنی وهمچنین خودم

ببینم می تونی این شب عید اشک منو در بیاری؟!
می رسه می رسه!
نمی تونم نمی تونم!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

ببخشید :بوس اشکت درنیاد
تازه یه اهنگ تصویری دارم هرسری میبینم یاد تو می افتم بیشتر دلم برات تنگ میشه
راستی فرهاد خدابنده که معرف حضورت هست؟
ازم خواسته با اون ویه دختر که اون دوسش دارم بیام بیرون واز طرف اون خواستگاری کنم براش دختر رو:)))))))))))))))))

چه آهنگیه؟ بگو منم دانلود کنم ببینم!

نریا!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

راستی یه چیزی فعلا تو هرچرتی بنویسی من خوشم میاد عید توهم مبارک

:))))
موتشکر از روحیه ای که دادی!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ

اولا امریکایی ثانیا تصویریه ثالثا صحنه داره نمیشه پسرای مجرد ببینن
حالا چرا نرم؟ خیلی اصرار میکنه

اولا خوشم نمیاد!
دوما کار درستی نیست!
سوما خوشم نمیاد بری!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

بادومیش موافقم ولی اولی و سومی جوابش اینه:
میگه دختر هم دوسش داره خانواده فرهادم گفتن دختر رو بشناس ببین اگه اونم گفت بله ما از تهران میایم قم میریم خواستگاری

خوبه با یکیش موافقی!
اما خوشم نمیاد بری!
نریا!
به یکی دیگه بگه!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ب.ظ

چرا خوشت نمیاد برم؟
میدونی به نظرم برا بدبخت کردن یه دختر دلم نمیخواد پاپیش بزارم ولی حسه فوضولی دیدنه دختر واینکه خیلی اصرار میکنه ومن چند دفه ازش چیز خواستم هر سری به حرفم بوده باعث میشه که تا الان نه نگفتم

خب خوشم نمیاد دیگه!
یه ذره اون حس رو کنترل کن دختر
خیلی خوب نیست ان حس افسار گسیخته بشه
هرچی رطی نداره به حرفش گوش کنی!
نرو!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

این حس افسار گسیخته بشه؟! ینی چی؟
حالا اگه برم چی میشه؟
چرا خوشت نمیاد میشه دلیل خودتو بگی

یعنی فضولی زیاد هم خوب نیست!
هیچی من ناراحت می شم.
خوشم نمیاد قاطی این مسخره بازیا بشی
کلا خوشم نمیاد دیگه!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

خودمم 50 50 بودم
ولی الان دیگه رای مو زدی
ولی نگفتی چرا خوشت نمیاد از نظر اخلاقی میدونم کار درستی نیس ولی از نظر تو...

خدا رو شکر
خوشم نمیاد با پسرا بری بیرون خب!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ

اولا که با پسرا بیرون نمیرم
بعدشم با برزگر که خواهرم همرامون بود
بعدشم من دبیر انجمن علمی خودمونم البته امسال شدم تا پارسال فقط عضو بودم تو همه همایشا قبلش با فرهاد حرف میزدیم هممون اون خودش فکر میکنه من ازش یه 2 3 سالی بزرگترم:)))))9

خب چرا ناراحت شدی؟
منم همین رو می خواستم دیگه!
راستی مبارکه خانم دبیر انجمن

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

چی رو میخواستی؟
مرسی بچه هامون تا این حد فعال هستن

همین که بیرون نری دیگه :دی

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

خب پس این یکی رو حالا برم دیگه نرم هان؟

هرهر
نخیرم هیچ کدوم رو نرو!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ

یه سوالی خداییش براچی باید به حرفت گوش بدم؟
بخاط کدوم نسبت ؟

اره می تونی گوش ندی!
ما که باهم نسبتی نداریم!
لعنت به این زندگی!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

باشه بابا گوش میدم
ببخشید سر به سرت گذاشتم
اصن خودمم نمیرفتم
دلم میخواست اذیتت کنم

:))
خیلی ...
(نمی گم ادامه اش را )
ممنون که گوش می دی
البته خودت هم نمی رفتی

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

خیلی چی؟
زود بگو
اگه جرئت داری بگو

نُمُگم !
جرئت دارما اما

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

مشهدی میگه ماله ما
اگه مردی وجرئتشو داری بگو
وگرنه که هیچی !
خداییش مردی الان بهم بگو چی ادامش
نمیگی چون میترسی

خداییش از اول هم چیزی نبود!
من آدم شجاعیم

hany جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

امشب خیلی خوش گذشت
ولی فکر کنم دفه اخرت میشه که برام تصمیم بگیری نه اینکه من نخوام فکر کنم ما قسمته هم نیستیم
به یاد اون بعد از طهری که باهم حرف زدیم و بهت گفتم
خیلی دوست دارم
الان میگم هنوزم خیلی دوست دارم روح الله

خیلی خوش گذشت!
نگو اینطوری
خدا کنه بشه! چرا قسمت هم نباشیم!

چه روزای خوبی بود!
کاش روزای خوب دیگه هم بیاد!
منم دوست دارم عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد