فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

بقل!!

وقتی دلت بلرزد برای همان یک نظر و همان یک خاننده، و وقتی بیایی ببینی همان هم نیست.

آن وقت است که دیگر مثل یخ وا می روی. شل می شوی!

یعنی دیگر همان یه صو امید هم کور شد رفت! 

البته خودم مقصرش بودم این را خوب می دانم می دانم که هنوز هم مقصرم!

خودم نا خواسته یا خواسته مسسبب این بلا حا بودم!

کاش آنچه دلم می خواست بشود!


دوست داشتم بیاید غلط هایم را بگیرد!


نظرات 6 + ارسال نظر
hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:26 ق.ظ

اخرش نفهمیدم بقل بود یا بغل؟
کدومش درست بود؟
اصن منظورت چی بود؟

بغل درسته دیگه !

اینجا غلط غلوط نوشتم تو بیای غلط ها رو بگیری!

Hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ب.ظ

mage man ghalat giram! Kho az senet khejalat bekesh az oon sibilet! :d vala

شما سرور مایی!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ

اهان راستی یادم رفت
منظورت از اون جمله چی بود؟ کلا براچی نوشته بودی؟ زود باش بگو:|
الانم که دوباره خوابی ............
خیلی خیلی خیلی خیلی......................................................................................................................................مسخره ای
اخه این چه وضعه شه میبینمت بیشتر دلم هواتو میکنه

کدوم جمله رو برای چی نوشته بودم واضح بگو؟ :دی

از کجا می دونی من این موقع خوابم آخه؟
منم دلم هواتو کرده !!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

جملش یادم نیس:دی
ولی همونی که توش بقل داشت دیگه

اون منظورم محمد بود
کنار دستم دراز کشیده بود!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

توگفتی منم باور کردم:))))
راستشو بگو...:ددی

واقعا!!
هم محمد شاهده هم اون یکی رفیقم!

hany پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

خب پس برا محمد همون بقل بیتره تا بغل!

:))))
اره همون بهتره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد