فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

دلنویس 11

امروز مدام در دانشگاه بودم از صبح تا شب،کلاس نداشتم اما گیر آن یک نمره بودم و حالا هم قایق،بگذریم.

الان که دست به قلم شده ام در کتابخانه نشسته ام و در گوشم می خواند:


مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت / خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت 


بعدا بغض بگیرد این گلوی لعنتی،اشک بیاورد این چشم!

خسته ام از این همه اندوه

نه نه!

گر دل شیر نداری سفر عشق مرو!

چه خوب گفته اند 

اما نه هنوز هم مثل روز اول هستم بی کم و کاست،شاید جاهایی پایم لغزید،به تنگ آمدم اما هنوز که هنوز است خواهانم!


من و باد صبا مسکین/ دو سرگردان دو بی حاصل/ من از افسون چشمت مست/ او از بوی گیسویت.


و همین!


شعر ها رو با صدای عقیلی بخون :دی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد