فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

فصل نو

لحظه ی دیدار نزدیکست....

دلنویس 2

آب پاکی!

وقتی آب پاکی را می ریزند یعنی دیگر تمام شد رفت. یعنی هیچ حرفی پس و پیش قبول نیست.

وقتی دیشب آب پاکی را روی دستانم ریختند من فقط نگاه کردم! فقط نگاه! کار دیگری از دستم بر نمی آمد!

وقتی از خستگی یادت برود اسمت چیست اما معشوقه ات جلوی چشمانت باشد یعنی اوضاعت خیلی خراب است.

حرف هایم دیشب همه اش بی نتیجه بود، به هر دری زدم نشد، تنها جوابی که می شنیدم نه بود!

به اینجا که رسید یعنی تمام ! یعنی هرچه رشته ای پنبه!

هیچ کس کاری نمی تواند بکند. کسی دلش با من نیست!

اما کسی را یافته ام!

خدا، تنها خدا می تواند همه چیز را درست کند.

شنیده ای مضطر را؟ دیشب مضطر شدم تنهای تنها ! من بودم و خدایم.

حال من ماندم و قول و قرارم با خدا.

که آیا مرا برساند به یار یا نه! این گوشه دنیا نشسته ام به امید فرج !


آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد      باز بادلشدگان ناز و عتابی دارد

دلنویس 1

اصلش را بخواهی در این دو روز که گفتی دیگر حرف نزنیم، یادم نبودی، دروغ که نمی گویم به تو!

روز اول از صبح ساعت 8 تا شب ساعت 8 بیرون بودم و وقتی به خانه رسیدم جنازه! روز دوم هم اینقدر خسته بودم که از خواب دیر بیدار شدم و اینقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم کی ظهر شده!

چه اهمیتی دارد!

اصلش این است که از همان روز اول نتوانستی از جلوی چشمم کنار بروی.

اصلش این است که همان شب اول از فرط خستگی قرارمان یادم نرفت.

اصلش این است که صبح روز دوم با این حال که مست خواب بودم اما تو در فکرم بودی!

اصلش این است که دیوانه و مجنون تو هستم.

اصلش این است که می خواهم دنیایت نباشد وقتی نیستی.

اصلش این است که که هر وقت پشت ماشینمان می نشینم آه از دلم بر می خیزد!

اصلش این است که متنفر شده ام از رانندگی.

اصلش این است که به پدرم گفته ام دیگر رانندگی نمی کنم.

اصلش این است که وقتی می نشینم کنار راننده توی ماشینمان دلم می گیرد.

اصلش این است که دارم جان می دهم.

این که تنم از فکر به تو نرسیدن می لرزد!

این که ....

ولش کن این حرف ها را . حالت که خوب است گلم؟