امروز دیگر طاقتم تاق شده بود و دلم تنگ!
اینقدر تنگ شده بود که این گوشی لعنتی یک ریز جلوی چشمم بود، نمی دانم چرا!
خب از دل تنگی بگذریم
چند روزی ست خیلی دلم برای صدایت تنگ شده.
نه این هم که همان شد.
الان که نشسته ام و در حال نوشتن هستم یک چیزی این گوشه دارد صدا می کند نمی دانم چیست!
تازه یک بوی سوختنی هم می آید بیشتر به بوی کلم سوخته یا شلغم می خورد.
این روز ها دیوانه دیوانه شده ام.
اینقدر از خودم بدم آمده که نگو، همش اخو و در خودم فرو رفتم
می ترسم این اخلاق گند در من بماند
یاد ان شنگولی های قدیم که می افتم دلم می گیرد.
ولش کن!
امروز بیشتر از ده بار به وبلاگ سر زده بود اما نیامده بودی!
خب اگر آمدی و خواندی،ممنونم
مراقب خودت باش!
در میان قهقه هایت با دوستان یاد این فراق که می افتی آتشی می زند به رگ و پی ات و هی سعی می کنی کسی از راز دلت خبر نشود.
اما خوب که فکر می کنی می بینی چه خدای کریمی داری هر چه خواسته ای گرفتی!
دو ماه پیش بود که هنوز دست دست می کردم که بگویم. آن وقت نه کاری داشتم نه درآمدی. خدا الحمد الله کارم را جور کرد از او خواستم با دلی پاک اصرار در خواستن!
اما چرا این که او را خواستم نشد؟
همه اش به خاطر این بود که سفت خواسته ات را نگفته بودی، نگفته بودی که تمام،در دلت به بزرگی خدا ایمان نداشتی، نداشتی ایمان که بشود!
فکر می کردی کهنشود، با خودت می گفتی اگر نشود،اگر نشود،نمی گفتی اگر شد اگر شد!
دلت با نشدن بود تا شدن!خدا را نمی دیدی که اگر بخواهد دستت را می گذارد در دست عزیزت!
که هی در گوشت می شنیدی که: باید که جمله جان شوی /تا لایق جانان شوی.
خدا کمی سنگ جلوی پایت ریخت که ببیند چند مرده حلاجی که دیدی نیستی ، جا می زنی،کم می آوری!
اما دریر نشده دل که صاف کنم وقتی شب برخیزم و با زاری زندگیم را بخواهم آن وقت است که خدا آغوش باز می کند برایم!
همیشه یادش باشی و بشوی آن روح الله که باید می بودی خدا هم ردیف می کند کار هایت را!
امروز که فکر می کردم دیدم چه خدای بزرگی دارم!
وقتی بگوید که منتظر نوشته هایت هستم آن وقت است که دیگر هول می شوی در نوشتن،دست می لرزد که نکند خوشش نیاید!
وقتی می گوید منتظر نوشته هایت هستم خون می دود در رگ و پی ات.
وقتی امید پیدا می کنی به وصال و شادمان می شوی.
وقتی شادیت را دیگران هم به تو گوش زد می کنند.
اما
وقتی تمام شادی هایت یک هو خراب می شود، تمام آرزو هایت خراب می شود روی سرت.
وقتی آرزو ها داشته ای و الان شده یک نگاه از دور!
وقتی که آن لبخند زیبا را به خاطر می آوری و خود را لعنت می کنی !
وقتی کاری که منتظرش بودی جور می شود اصلا به دلت نمی نشیند.
وقتی یادت می آید آن آب پاکی را، اشک از چشمانت سرازیر می شود.
وقتی گنبد شمس الشموس را می بینی و یاد نجواهای رو به روی ضریح می افتی!
وقتی که به دنبال کور سوی از امید می گردی و و جز تاریکی چیزی نیست.
وقتی می خواهی از امید بگوی اما نمی شود.
وقتی با تمام وجود می خواهی او را اما نمی گذارند!
وقتی که در کار دنیا مانده ای و...
وقتی روی چمن نم دار دراز کشیده ای و نم از لباست رد می شود تا برسد به تنت و تنت مور مور می شود.
وقتی چشم هایت را روی هم گذاشته ای و صدای گنجشک ها از جا می پراندت!
وقتی دگیر از آن روح الله شاد خبری نیست.
وقتی آنقدر غم گینی که خودت هم خسته شدی!
وقتی هر لیوان آب تو را می برد جلوی دفتر مدیر گروه!!
وقتی دلت گرفته و یک شانه می خوای برای گریه کردن!
وقتی همه چیز تو را یاد او می اندازد.
وقتی نمی دانی امید داشته باشی یا ....
وقتی در گوشت می خواند که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را!
وقتی یاد چله ات می افتی این شعر مولانا که : دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست / وز چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم!
وقتی و وعدنا موسی می آید در ذهنت!
و قتی ...
هیچ
راستی عیدت مبارک عزیز دلم!
هی فکر کنی که چه بنویسی و در آخر هم دستت خالی باشد برای عزیز ترینت.
و هی کلنجار بروی که آخر چهار خط بنویس اما دستت به قلم نیایید که نیاید!
اما خب وقتی یک روز می بینیش و انگار دنیا را به تو دادند (چرا انگار واقعا) و یک روز رادر آرزوی دیدنش تمام می کنی.
اینها حرفی نیست که بنویسی و توقع خواندن داشته باشی اما شاید بنویسی بهتر باشد!
یک چیز ته دلت می ماند که هی می زند به بغض گلویت!
این که بگوید:
"خیلی امروز باهات حرف زدم بسه دیگه،فردا بیشتر زجر مال میشم"
حق دارد این را بگوید، حق دارد.
خدا کند این دوران زجرآور به پایان برسد!
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم / نقشی به یاد تو بر آب می زدم
دیشب دلش از من رنجید خیلی رنجید!
امروز دلم از او لرزید خیلی لرزید!
دیشب همه اش تقصیر من بود! همه همه اش.
خیلی پرت حرف زدم، خودم هم نمی دانستم چه دارم می گویم!
ناامید و دل بریده از همه چیز!
خیلی سخت است یک هو آرزو هایت خراب بشود سرت، خیلی سخت است!
او از من رنجید اما می دانم اینقدر مهربان هست که مرا ببخشد، شاید هم نبخشید!
اما امروز دلم بسیار لرزید!
خیلی خیلی !
وقتی با یک لیوان آب از کنارم رد شد! وقتی دیدمش ته سالن و او پشتش به من بود!
وقتی دوباره از کنارم رد شد و من چقدر هول شده بودم.
وقتی او را دیدم و او از من دور شد!